داستان عشق
براي عاشقان دل سوخته
نشسته بودم رو نیمکت پارک، کلاغها را میشمردم تا بیاید. سنگ میانداختم بهشان. میپریدند، دورتر مینشستند. کمی بعد دوباره برمیگشتند، جلوم رژه میرفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی شدم. شاخهگلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت میپژمرد. خوش باشي عزيز دلم نظرات شما عزیزان:
be vebam besariya
![]() ![]() ![]() ![]()
سلام عسیـــــــــــــس!
بلاگ ناناسی داری! به بلاگ من هم هر وقت تونستی سر بزن مطمئن باش پشیمون نمیشی از اومدنت! درضمن 4 تا صفحه داره که اگه هر چهارتاشو نیگاه کنی دیگه دلت نمیاد از بلاگم دل بکنی! حالا زود بیا تا دیر نشده! منتظر حضور گرمت هستم عسیـــــــــــسم! ![]() چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:25 :: نويسنده : حسين
درباره وبلاگ ![]() من نه عاشق هستم ونه دلداده به گیسوی بلند ونه آلوده به افکار پلید من خودم هستم ویک حس غریب ............ ㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡ تنهايي را دوست دارم زيرا بي وفا نيست ... تنهايي را دوست دارم زيرا عشق دروغي در آن نيست ... تنهايي را دوست دارم زيرا تجربه کردم ... تنهايي را دوست دارم زيرا خداوند هم تنهاست .. . تنهايي را دوست دارم زيرا.... در کلبه تنهايي هايم در انتظار خو اهم گريست و انتظار کشيدنم را پنهان خواهم کرد ㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡ ازین به بعد شاید موزیکای غمگینم اپ کنم آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
![]() |